یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

گم می کنی ...

گم می کنی در خاطرت ، بود و نبودم را . . .

یک شب بیا مهتاب و روشن کن حدودم را

شبهای مالامال ِ از فقر و رکودم را . . .

یک شب ، بیا سیلی بزن بر صورت مرداب

باخود ببر تا سینه ی امواج ، رودم را . . .

آشفته می پیچد خیالت در سرم امشب

گم می کنی درخاطرت ، بودو نبودم را . . .

فکرت شبیخون می زند ، در خواب و بیداری

از هم جدا می سازد ارکان وجودم را

افسرده ام ، یخ زد دلم در زیر خاکستر

با یک نگاهت تازه کن رنگ کبودم را . . .

فواره ای افتاده ام در دام خاموشی . . .

با بوسه ات ، آتش بزن میل صعودم را . . .

یک شب بیاور کل ِ گرمای وجودت ر ا . . .

با یک بغل نرگس ، مهیا کن فرودم را . . .

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 20 آبان 1391برچسب:نگاه,فواره,یخ,خاکستر,خاموش,بوسه,تازه,صعود,سیلی,سینه,امواج,مرداب,فقر,مهتاب,
  • قاصدك.......

    قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟
    از کجا، وز که خبر آوردی؟
    خوش خبر باشی، امّا، امّا
    گرد بام و در من
    بی ثمر می گردی.
    انتظار خبری نیست مرا
    نه ز یاری نه ز دیّاری - باری،
    برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس،
    برو آنجا که ترا منتظرند.
    قاصدک!
    در دل من همه کورند و کرند.
    دست بردار از این در وطن خویش غریب.
    قاصدک تجربه های همه تلخ،
    با دلم می گوید
    که دروغی تو، دروغ
    که فریبی تو، فریب.
    قاصدک! هان، ولی ...
    راستی آیا رفتی با باد؟
    با توام، آی کجا رفتی؟ آی...!
    راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
    مانده خاکستر گرمی، جایی؟
    در اجاقی- طمع شعله نمی بندم - اندک شرری هست هنوز؟
    قاصدک!
    ابرهای همه عالم شب و روز
    در دلم می گریند.

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 20 آبان 1391برچسب:ابر,عالم,خبر,خاکستر,دل,قاصدک,طمع,تلخ,خبر,تجربه,فروشگاه اینترنتی,غریب,
  • باز هم که فراموش کرده ای کجا آمده ای؟

    باز هم که فراموش کرده ای کجا
    آمده ای؟
    اینجا قلب من است
    آهسته ،
    این قلب، شکسته...
    نگاهی کن ببین درهای قلبم بسته
    شاید باز هم بی وفایی مثل تو
    پشت دیوار
    قلبم نشسته !
    آمده ای که بگویی پشیمانی؟
    اما هنوز چند روزی بیش نیست که از
    آن روز گذشته
    آتش دلم همچنان در حال سوختن است ،
    بگذار خاکستر شود ، بعد بیا و دوباره
    دلم را بسوزان
    بگذار گونه های پر از اشکم خشک شود ،
    بعد بیا و دوباره اشکم را در بیار
    آهسته ، قلبم بدجور شکسته
    دوباره آمده ای که چه بگویی به این
    دل خسته
    آمده ای دوباره بشکنی قلبم را ،
    یا باز هم به بازی بگیری این دل تنهایم را ...
    بی خیال ، با تنهایی بیشتر رفیقم تا با تو
    ای نارفیق هیچ خاطره ی خوشی
    ندارم از تو
    بگذار در حال خودم باشم ،
    نه مهربانی تو را میخواهم ،
    و نه دلسوزی های تو را
    نمیبخشم آن قلب بی وفای تو را
    بگذار در حال خودم باشم ،
    به تنهایی بیشتر از تو ، نیاز دارم ،
    پس بگذار با تنهایی تنها باشم
    در خلوت خویش با غمها باشم ،
    نمیخواهم دوباره بازیچه دست
    این و آن باشم
    آهسته ، غم سنگینی در دلم نشسته
    اهسته بیا...

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: جمعه 5 آبان 1391برچسب:اهسته,دلشکسته,قلب,تنها,خاکستر,بی خیال,نارفیق,اشک,
  • ديگر نمي خواهم تو را...

    خاكستر اين بوستان يادم نمي آرد تو را
    آتش زدم بر قلب خود ديگر نمي خواهم تو را
    با بي كسان رفتي و من تنها شدم در بي كسي
    اينك سكوت تلخ شب يادم نمي آرد تو را
    با يك اشارت كردي و با يك حماقت خر شدم!
    آن شب ميان غنچه ها گفتي نمي خواهم تو را
    آن شب به تو گفتم چرا ؟گفتي برو ديگر نيا
    گفتم كه چه؟ گفتی برو ديگر نمي خواهم تو را
    من ماندم و آن غنچه ها با خاطرات تلخ تو
    اينك من و اين قلب من يادم نمي آرد تو را
    در دفترم جايي نبود كز اسم تو خالي شود
    اينك همين دفتر دگر، يادم نمي آرد تو را
    وقتي خيانت ديدم و ديدم تو را از خود به دور
    گفتم بري بهتر شود ديگر نمي خواهم تو را
    اينك من و اين بوستان با غنچه هاي لب به لب
    با آن همه احساس و غم ديگر نمي خواهد تو را
    خاكسترم كردي ولي، اموختي اين قصه را
    عشقت به تاراجم دهد ديگر نمي خواهم تو را
    ديگر نمي خواهم تو را...

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: جمعه 5 آبان 1391برچسب:دلنوشته,احساس,عاشقانه,دانل,د,اهنگ,تاراج,دنیا,بوستان,غنچه,تلخ,سکوت,خاکستر,,
  • **روزی فرا خواهد رسید که جسم من...**

    روزی فرا خواهد رسید که جسم من آنجا زیر ملافه سفید تمیزی که چهارطرفش زیر تشک بیمارستان جمع شده است ، قرار می گیرد و آدم هایی که سخت مشغول زنده ها و مرده ها هستند ، از کنارم عبور می کنند .

    لحظه ای فرا خواهد رسید که دکتر می گوید مغز من از کار افتاده است و به هزاران دلیل زندگی ام رو به پایان است . در چنین روزی تلاش نکنید به شکلی مصنوعی و با استفاده از دستگاه زندگی ام را به من باز گردانید .

    این را بستر مرگ ننامید . بگذارید آن را بستر زندگی بنامم و جسمم به دیگران کمک کند که به حیات خود ادامه دهند.

    چشم هایم را به کسی بدهید که هرگز طلوع خورشید ، چهره یک نوزاد و شکوه عشق را در چشم های یک زن ندیده است .

    قلبم را به کسی بدهید که درقلبش تنها خاطرات دردناک و آزار دهنده دارد .

    خونم را به نوجوانی بدهید که در تصادف اتومبیل نجات یافته است و کمکش کنید تا زنده بماند و نوه هایش را ببیند .

    کلیه هایم را به کسی به کسی بدهید که زندگی اش به دستگاهی نیاز دارد که هر هفته خونش را تصفیه کند .

    استخوان ها ، عضلات ، سلولها و اعصابم را بردارید و به پاهای کودکی فلج پیوند بزنید .

    اگر لازم شد سلولهای مغزم را بردارید و بگذارید به رشد خود ادامه دهد تا با آنها پسرک لالی بتواند با صدای بلند فریاد بزند و دختر ناشنوایی صدای باران روی شیشه اتاقش بشنود .

    آنچه از من باقی می ماند بسوزانید و خاکسترش را به دست باد بسپارید تا گل بروید .

    اگر قرار است چیزی از من دفن کنید ، بگذارید اشتاباهات ، ضعف ها و تعصباتم باشد. گناهانم را به شیطان و روحم را به خدا بسپارید . اگر گاهی دوست داشتید از من یاد کنید، عمل خیری انجام دهید یا به کسی که محتاج کمک تان است ، کلام محبت آمیزی بگویید .

    اگر آنچه گفتم انجام دهید ، همیشه زنده خواهم ماند.



    نویسنده : رابرت.ن. تست

    منبع : سایت بیمارستان حضرت علی ابن ابیطالب علیه السلام رودان
    .
    .
    .
    "کارت من امروز اومد ...."

    javahermarket

    نترس .... بیا با هم بگذریم ...

    از جاده های خاکستر بگذر

    نترس از گرد باد دیوانه

    که تورادر خود می چرخاند.

    بیرون این گرد باد و خاکستر

    هنوز

    هستند دشتهایی که نام تورا جشن می گیرند

    و شوریدگانی که برای هر لبخند شعرت

    چراغی روشن میکنند

    بیا

    سایه ات را بر من نیز بیافکن

    هم قدم شویم

    بیا هرچه سخت

    هرچه ناامید و تنگ

    هرچه کم

    هر چه حتی به تصور بی حاصل

    بیا

    با هم

    بگذریم

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:نامید,دشت,شعر,ناب,زیبا,تصور,سخت,تنگ,سایه,دشت,خاکستر,جشن,لبخند,دیوانه,
  • به راستي كه تو راست ميگويي...

    من
    با قلبم كنار پرنده ها سكوت ميكردم
    گاهي اين سكوت
    يك روز طول ميكشيد
    و مبدل به تنهايي و عزلت ميشد
    تنهايي اينطور بود
    اول شعله اي ميزد
    بعد ناگهان مبدل به خاكستر خيلي سردي ميشد
    يك روز در روشنايي گفتم
    به راستي من از اينهمه اتفاقات در قلبم خسته ام
    تو در باران به من گفته بودي
    همه اين اتفاقات
    روزي مبدل به يك منظومه خواهد شد
    ..
    كاغذهاي سفيد و مداد هاي تراشيده شده
    و در صفحه اول
    :
    به راستي كه تو راست ميگويي...

    javahermarket

    فسیل

    بعضي ها
    باران را حس ميكنند
    و بعضي ها
    فقط خيس بارانند
    من گرچه ساليان سال است كه چتر را بر سرم گرفته ام
    اما
    بوي باران همزاد منست
    من از جنس همان طراوتيم كه بر خاطر دلت نشست
    خيس بارانهاييم كه
    دوست ندارم
    لطافت باراني اين روزها را
    بگيرد...
    من
    گرچه پر از نيازم
    گرچه ايستاده ام
    تنها
    روبه دريايي كه هزاران خروش ميكند و من سكوت
    گرچه دلم بازي باراني بدون چتر را مي خواهد
    اما
    اين دستها محرم هر نگاهي نميشود
    من
    دل به هرچه رنگ دارد نميدهم
    چرا هميشه غمها براي هردلي بزرگتر از اسارت رنجيست كه ديگري ميكشد؟
    گاهي كمي
    فقط كمي
    مهربانتر باش
    خاطرات ادمي
    چوبهايي خيس اند
    نه ميسوزند و نه خاكستر ميشوند
    مي پوسند
    و از جايشان
    فسيل ها سر ميزند

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:فسیل,غم,خیس,خاکستر,بزرگتر,محرم,چتر,خروش,سالیان,لطافت,بارانی,تنها,رنگ,,
  • مگه من ازت خواستم ...

    میدونی چی بیشتر از همه آدمو داغون میکنه :
    این که هر کاری در توانت هست براش انــــجام بدی ،
    آخــــرش بـرگرده بگه :
    مگه من ازت خواستم . . .

    یادم باشد دیگر هرگز خاطره هایم را کند و کاو نکنم!
    مثل آتش زیر خاکستر می ماند...
    حساب از دستم در رفته...
    چندمین بار است که با یاد نگاه آخرت آتش می گیرم...؟

    خسته ام... از تـــــو نوشتن...!

    کمی از خود می نویسم

    این "منم" که،

    دوستت دارم...!

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:دوست,خسته,حسادت,اخرت,نگاه,نوشتن,داغون,اتش,خاکستر,,
  • مرگ من

    خبر مرگ
     

          چه كسي خواهد ديد مردنم را بي تو؟

                           بي تو مردم،‌مردم!
                             

                               گاه مي انديشم خبر مرگ مرا با تو چه كسي ميگويد؟
     

    آن زمان كه خبر مرگ مرا مي شنوي

                       روي تو كاشكي مي ديدم!
     

                                            شانه زدنت را بي قيد

                                                   و تكان دادن دستت كه مهم نيست زياد!

                                                                     و تكان دادن سر را

                                                                        كه عجيب! عاقبت مرد؟
        

    افسوس...

                     كاشكي مي ديدم

                              من به خود مي گويم

                                          چه كسي باور كرد جنگل جان مرا

                                                       آتش عشق تو خاكستر كرد!!!

    حميد مصدق

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:خبرمرگ,مرگ من, حمید مصدق,عشق,اتش,شعر ناب,خاکستر,باور,جنگل,شانه,مرگ,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    گم می کنی ...

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا