یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

گوش به زنگ

می ترسم از صدا، که صدا عاشقت بشود

این سوت کوچه گرد رها عاشقت بشود

گفتم به باد بگویم تو را... نه... ترسیدم

این گرد باد سر به هوا عاشقت بشود

پوشیده ای سفید،کجا سبز من! نکند

نار و ترنج باغ صفا عاشقت بشود

بگذار دل به دل غنچه ها ولی نگذار

پروانه سوز خانه ی ما عاشقت بشود

حالا تو گوش کن به غمم شهربانو! تا

در قصه هام شاه و گدا عاشقت بشود

بالا نگاه نکن آفتاب لایق نیست

می ترسم آن بلند بلا عاشقت بشود

مال منی تو، چنان مال من که می ترسم

حتی خدا نکرده خدا عاشقت بشود

خورشید قصه ی مادر بزرگ یادت هست؟

خورشیدمی تو ،ماه چرا عاشقت بشود

وقتی نشسته این منِ خاکی به پای غمت

باز این گدای بی سر و پا عاشقت بشود؟

عمری است گوش به زنگم، چرا؟...که نگذارم

حتی درنگ ثانیه ها عاشقت بشود *

دکتر بهرامیان

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:ترنج,عشق,شعر زیبا,لایق,عاشق,غنچه,شهربانو,افتاب,رها,مادر بزرگ,
  • رد پای تنهایی...................!

    گوش ماهی کوچک، در گوشم لالایی امواج را زمزمه کرد...

    گمان کردم که امیدی هست برای تازه شدن...

    فرسنگ ها ازشهر فاصله گرفتم که بشویم افکار چرک آلودم را در حوضچهء بی کرانِ آبی رنگ ...

    تا شاید وقتی دوباره به اتاق سرد و تاریکم پا نهادم،

    دلکم پرده های تاریک را کنار بکشد و خورشید گامی نزدیکتر شود...

    رفتم تا دورها...

    تا همهء خستگی هایم را روی شانه های شن های نرم رها کنم...

    پرسه زدم... پرسه زدم...

    و با خود گفتم:

    " چه آرامشی دارد دریا !!

    مرا از همهء آدم ها، از همهء خاطره ها، از همهء دلهره ها، می رهاند!! "

    پرسه زدم... پرسه زدم...

    اما... در روشنای آخرین فانوس که ایستادم و به راه رفته ام چشم دوختم ،

    جز ردِ پای تنهایی هایم هیچ ندیدم!!

    زانو زدم،

    دلکم گرفت... و طرح ِ ردپایی را، کنار رد پاهایم نقاشی کردم،

    چشم دوختم به هم آغوشی مرزهای آبی رنگ...

    ناگاه، موجی افکارم را زیر سیل گام هایش آوار کرد،

    و رنگ باختم از اندیشه ای که یکباره همهء وجودم را درنوردید ؛

    دل سپردن به ژرفای این آبی بی حد و مرز!

    انگار هیچ جای امیدی نیست... دریا هم، بستر یادآوری تنهایی هاست!!

    .....

    یک روز از همین روزهای سرد ِ خاکستری رنگ،

    باید وزنه ای به پاهایم آویخته و در عمقی سرد لنگر اندازم...

    تا جسدم را هیچ موجی به ساحل نرساند...!!

    شاید این قصاص خوبی باشد برای آنی که فلسفهء خاک را هرگز ندانست،

    که بگویند دل به دریا زد و رفت که رفت...!!

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:پرسه,خاطره,شن,دلهره,فانوس,رها,نزدیک,اتاق,بیکران,اندیشه,ساحل,هرگز,جسد,
  • اینجا دنیای دیگری است

    گاهی عمر تلف میشود ؛
    به پای یک احساس ....
    گاهی احساس تلف میشود ؛
    به پای عمر !

    و چه عذابی میکشد ،
    کسی که هم عمرش تلف میشود ؛
    هم احساسش ...


    ------------------------------------------

    چشمانت را ببند تا ببینی !
    گوشهایت را ببند تا بشنوی !
    سکوت کن تا همه فریاد شوي !
    اگر میخواهی مرهم شوی ، باید زخم ببینی !
    اگر میخواهی پیروز شوی ، باید شکست بخوری !
    اگر میخواهی به مقصدبرسی ، باید ساکن شوی !
    اگر میخواهی بایستی ، باید حرکت کنی !
    اگر میخواهی زنده بمانی ، باید بمیری !
    باید اسیر شوی تا رها شوی !
    اینجا دنیای دیگری است
    باید گم شوی تا پیدایت کنند

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:رها,پیدا,احساس,چشم,سکوت,مقصد,ساکن,دنیا,عذاب,فریاد,
  • یک سبد ستاره چیده ام برای تو

    من همان شبان عاشقم

    سینه چاک و ساکت و غریب

    بی تکلّف و رها

    در خراب دشتهای دور

    ساده و صبور

    یک سبد ستاره چیده ام برای تو

    یک سبد ستاره

    کوزه ای پُر آب

    دسته ای گل از نگاه آفتاب

    یک رَدا برای شانه های مهربان تو!

    در شبان سرد

    چارُقی برای گامهای پُر توان تو

    در هجوم درد...

    من همان بلال الکنم ، در تلفظ تو ناتوان

    وای از این عتاب! آه....

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:سبد,ستاره,شانه,مهربان,افتاب,نگاه,ساده,صبور,ساکت,غریب,کوزه,ستاره,رها,
  • باور کن

    دل

    تنگ توست

    بهانه هايش

    همه

    از آن توست

    چه كنم

    باران كه ميبارد

    ياد عهديست كه در خفا بين چشمان ما بسته شد

    رنگ خودخواهي به خود نگير

    ديدار در انتظار توست

    نگاهش به سمت توست

    به راه توست

    هر طپش قلبش

    براي توست

    ارام تر بگذر

    اين فكر آشفته را رها كن

    مهاركن

    كمي به وقت خستگي هارا چشيدن

    مرا باور كن

    دوست داشتنم را

    بدون خرده گيري

    بدون هراس

    بدون مهار

    بدون آنكه بخواهي چرايش را رنگ دهي

    باور كن

    دوست داشتنت را

    بيشتر از اينها

    باور كن

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:دلنوشته,عاشقانه,طپش,انتظار,چشمان,عهد,بهانه,اشفته,رها,خستگی,باور,مهار,رنگ,هراس,خرده,,
  • دور نشو

    من آرزومند دهانت هستم ، صدايت ، مويت

    دور نشو
    حتي براي يك روز
    زيرا كه …
    زيرا كه …
    - چگونه بگويم –
    يك روز زماني طولاني ست
    براي انتظار من
    چونان انتظار در ايستگاهي خالي
    در حالي كه قطارها در جايي ديگر به خواب رفته اند !

    تركم نكن
    حتي براي ساعتی
    چرا كه قطره هاي كوچك دلتنگي
    به سوي هم خواهند دويد
    و دود
    به جستجوي آشيانه اي
    در اندرون من انباشته مي شود
    تا نفس بر قلب شكست خورده ام ببندد !

    آه !
    خدا نكند كه رد پايت بر ساحل محو شود
    و پلكانت در خلا پرپر زنند !

    حتي ثانيه اي تركم نكن ، دلبندترين !
    چرا كه همان دم
    آنقدر دور مي شوي
    كه آواره جهان شوم ، سرگشته
    تا بپرسم كه باز خواهي آمد
    يا اينكه رهايم مي كني
    تا بميرم !

    javahermarket

    ميدانم حرف هايي در دلش مانده

    با وجود خستگيم
    اما رفتم به ديدارش
    سرد بود
    قبل بارش برف را مي گويم
    از تكان گوشه هاي شالم خوشم مي امد
    مثل هميشه دير امد
    دستهايم را از روي شرمندگي فشرد
    انگشتانش را فشردم
    بالبخند راه افتاديم
    ميدانم حرف هايي در دلش مانده
    فقط بايد يخش را آب كنم
    آنگاه خود جاري گفتن ميشود..
    يك جاي دنج و آرام
    پراز تكه هاي آينه هاي رنگي
    با شمع هايي روشن
    و يك ميز با دو صندلي در انتظار...
    با ذوقي كودكانه ميگويد:
    چقدر زيباست رها اينجا
    دوستش دارم..
    ميخندم.
    كمي ميگذرد
    قهوه اش را كه مينوشد گرم ميشود
    و حرفها گفته ميشود
    گوش ميدهم
    گوش ميدهد
    گاه رها شدن از دست نفرت سخت است
    و گاه ببخشش سخت تر
    نميدانم چه سري ست اما كلماتين كه جادو ميكنند شديد
    قدرتي دارند وصف ناپذير
    و درك اتفاقاتي وراي باور...
    پايان حرفهايمان
    احساس ميكنم كه
    چقدر خدارا دوست دارم
    كه به من فرصت همراهي با يك دوست را ميدهد
    دوستي كه خلوتش را ميتواند به من بگويد و من در ميان حرفهايش روشنتر ميشوم
    ميفهمم كه او به من دوباره درسي داده است
    و خداوند دوباره يادم آورده است...
    عهدش را فراموش نكرده است..
    و من هزاران بار بيشتر
    از
    احساس عشقي كه در قلبم جاي دارد
    خرسندم

    javahermarket

    دختر نابینا و ....

    دختری بود نابینا
    که از خودش تنفر داشت

    که از تمام دنیا تنفر داشت
    و فقط یکنفر را دوست داشت
    دلداده اش را

    و با او چنین گفته بود

    « اگر روزی قادر به دیدن باشم
    حتی اگر فقط برای یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم
    عروس حجله گاه تو خواهم شد »

    ***
    و چنین شد که آمد آن روزی
    که یک نفر پیدا شد
    که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد
    و دختر آسمان را دید و زمین را
    رودخانه ها و درختها را
    آدمیان و پرنده ها را
    و نفرت از روانش رخت بر بست

    ***
    دلداده به دیدنش آمد
    و یاد آورد وعده دیرینش شد :
    « بیا و با من عروسی کن
    ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام »

    ***
    دختر برخود بلرزید
    و به زمزمه با خود گفت :
    « این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟ »

    دلداده اش هم نابینا بود
    و دختر قاطعانه جواب داد:
    قادر به همسری با او نیست

    ***
    دلداده رو به دیگر سو کرد
    که دختر اشکهایش را نبیند
    و در حالی که از او دور می شد گفت
    « پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشی »

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: دو شنبه 17 مهر 1391برچسب:قادر,اشک,چشم,مواظب,دختر,برخورد,رها,درخت,دنیا,قادر,تنفر,نابینا,لحظه,عروس,حجله,دلداده,مواظب,
  • شگفتا

    شگفتا......! وقتی که بود نمی دیدم وقتی می خواند نمی شنیدم ..



    وقتی دیدم که نبود ..وقتی شنیدم که نخواند... (دکتر علی شریعتی)


    چه غم انگیز است که وقتی چشمه ای سرد و زلال در برابرت می جوشد ...

    ....و میخواند و می نالد

    تشنه ی اتش باشی و نه اب

    و چشمه که خشکید

    چشمه که از ان اتش که تو تشنه ی ان بودی بخار شد و به هوا رفت ...

    و اتش کویر را تافت ...

    و در خود گداخت و از زمین اتش رویید و از اسمان اتش بارید .....

    تو تشنه ی اب گردی و نه تشنه ی اتش ....

    بعدعمری گداختن از غم نبودن کسی که تا بود از غم نبودن تو می گداخت!

    ای انسان بزرگ ...

    ای که دست کینه تو ز مرگ ...

    عطش.غم انگیز.بخار.هوا.اتش.مرگ.عجایبت در پیمانه های زرین کلماتت می ریختی ، مرا بیتاب کرده بود ....

    در این کویر سوخته پرهول تنها رها کرد ......

    ای که به من اموختی که عشقی فراتر از انسان و فروتر از خدا نیز هست و ان

    دوست داشتن است ....و ان بیتابی پر نیاز و دردمند دو روح خویشاوند است



    و......


    اشنایی دو تنهای سرگردان بی پناه در غربت پر هراس و خفقان اور این عالم است ....

    دیدم که تبعیدی این زمینی....

    ....و اکنون توبا مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که به هر ((نفس))((گامی))به تو نزدیکتر می شوم و..........

    ......................................این زندگی من است

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: دو شنبه 17 مهر 1391برچسب:دکتر,علی ,شریعتی,شگفتا,خواندن,نفس,هراس,غربت,پناه,رها,,
  • فقر

    دیریست که بر این خلق زخم میزنی


    ای فقر، ای الهه ی ویران نشین درد


    نقاش چیره دستی و بی رحم میزنی


    بر کهنه خرقه های زمین نقشهای سرد


    در لابه لای شکاف دیوارهای خیس


    متن حضور تو را میتوان نوشت


    یا در میان گریه ی مشکوک کودکی


    آواز شوم تو را میتوان گرفت

    تا ملک بوده وشاهی و دولتی


    با رعیتان زمین هم آغوش بوده ای


    یادت که هست تازه عروسان شاد را


    پژمرده در شب اربابها نموده ای

    از ناز شست تو دیوارها شد بنا


    اما چه پشتها که به رقت خمیده شد


    چون شاهکاری به جا مانده است زتو


    آن لکه ها که به دامن تنتیده شد

    ما را خیال وجود تو هیچ نیست


    ما نقش قالیمان جای پای توست


    هر دم به کدام حادثه تحدید میکنی؟


    دیریست که سینه نشان خدنگ توست

    پس بیخبر مباش که هر آینه از وجود تو


    پروانه ها به جای جای زمین پر کشیده اند


    آرام باش که مبادا رها شوند


    این پیله ها که به بالت تنیده اند


    این سینه هست و ذکر شکیبایی و دعا


    تا اینچنین به کنج مدارا نشسته ایم


    امروز اگر امیر لشکر تقدیر گشته ای


    خندان مشو که وعده ز فردا گرفته ایم

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:فقر,خندان,فردا,شکیبا,پیله,رها,تهدید,اغوش,مشکوک,شکاف,ویران,زخم,خلق,گریه,کودک,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    گوش به زنگ

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا