بازم شبهام تنهاییه
سکوتم را به کله باری از غصه به دست با می سپارم
تا با سرعتی از مهر به سوی خد بروند
و بگوییند ان نیم نگاهت هم را دیگر نمی خواهم
ولی گاه به این می نگرم که بدون حضورش هیچم و پوچم
ولی ای ای فرشته ی انصاف
.
.
.
حق این نبود
تمام احساسم را ازت می خواهم
از تو که برای امتحان شرط عاشقی می کذاری و خود ما را به مرحله ی امتحان می گذاری
من که دگر توان ندارم
پایان راه منو تو
تو با دیگری
منم با
.
.
.
.
یادت سر می کنم بس
خدانگهدار فرشته ام
این اشک ها را واسته ی خوش بختیت میکنم نزد خدا
و به حرمت خیانت می خواهم که خیانتی نبینی
پشت را می خواه نگاه نکنی
گولوله های اشک روی زمین دیدن ندارد
خوهاشا نگاه نکن
به حرمت ان عشق اسمانیمان که
حرمت شکنی کردی با گردن بند خیانت رفتی
خواهش میکنم نگاه نکن
ممکن است این احساس من پیر مانع خوش بختیت شود
تو می سپارم به خدا
به حرمت همان خدا می خواهم که در صلح ارامش
روزات را سپری کنی
.
.
برو فرشته ام
نبودنت با بودنت برای من فرقی ندارد
برو
شاید نباشی ولی همان قدر در قلبمی
عشقه من
زندگی را همچون کودکی برایت تشبیه می کنم
که به ان کودک برای کار خوبش
کاکائو هدیه گرفته بود
هدیه ی سوی خدای حالا دگر دارد می رود
درست بود از سوی خدا بود
ولی من لایق نبودم
من بودم که خیانت کردم
حالا دگر اب پاکی ریختم کاری کردم
که بروی فکر نکنی همدمی هم بود
از اینکه دگر به یادم نباشی راضی ام
مثل همان روزی که قولش را دادی
.
خیانت.صلح.ارامش.